سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حجـــره بـــوریا

حرف دل ؟؟؟؟ یا شهر نــو ؟؟؟؟

    نظر

بسم رب الشهداء والصدیقین

 

سلام به دوستان

شهداء چقدر برای ما ارزش دارن ؟؟؟

چقدر درک میکنیم ؟؟؟

شهید آوینی رو همه میشناسیم ...

شهید سید مرتضی آوینی شهید اهل قلم

یه سایتی هم به نام این شهید درست شده  که یه بخشی داره به نام حرف دل..

قبلا خوب بود

بچه هاش خیلی با صفا بودن

امیر حسین ـ سید مقداد ـ سجاد ـ مقداد ـ همین شهاب نامرد بی معرفت هم از بچه های قدیمه

خلاصه

از اول ماه رمضان تلاش کردم مدیر بی وجود این سایت رو پیدا کنم که متاسفانه خودشو نشون نداد

قید خیلی چیزها رو هم زد..

ببینم این درسته که به اسم شهید بیان یه سایت درست کنن

بعدش هم هر ننه قمری بیاد و هر کاری دلش بخواد بکنه ؟؟؟

فکر کنم یه جورای هر کی از راه میرسه هر چی دلش بخواد مینویسه.

اخه این چه وضعیه راه انداختین . چند نفر میان اینجا  هر روز خوش و بش و حال احوالپرسی و این از اون بگه و اون از این بگه . این خانم های حرف دل شورش رو در اوردن.

بابا اینجا حرف دل هست ( شعر . داستان کوتاه.حدیث . آیه قران .) از اول هم نباید میذاشتیم خانم ها بیان بنویسن

شهاب  شما اینا رو پر رو کردی

یادته سید مقداد چقدر در این مورد بحث میکرد

تو نذاشتی...

اینم از شهر نویی که درست کردی. 

*******************************************************************

نام: ?
شهر: ?
ایمیل 70486
تاریخ: 9/29/2009 4:22:13 PM
<>

سه شنبه، هفتم مهر ماه 1388

سلام اینجا دیگه مثل قبل نیست حس میکنم همتون خیلی خوشید وقتی میخونم نوشته هاتونو فقط برا همدیگه در نوشابه باز میکنید و از هم تعریف میکنیدووقبلنا اینجا یه صفای دیگه ای داشت ...یادش بخیر...خوشبحالتون که خوشید خدا این خوشی رو ازتون نگیره ..آمین...دعا کنید برام

********************************************************************

یگانه از شهر ارزوها نوشته ?????

فیروزه خانم سلام به خدا من دیروز دوباره برای شما حرف دل نوشته بودم اما مثل اینکه سیستم اشکال داشته
انشا الله مشکلتون حل میشه انشا الله خدا جوابتونو میده به خدا منم مشکل دارم اگه مشکلمو اینجا بنویسم خیلی ناراحت میشی به ناراحتی خودت اضافه میشه اما نمینویسم فقط تو رو خدا برامون دعا کن ...

..........................................

********************************************************************

????? میگه

 من کسی ام که یک نفرو از بچگی دوست داشتم ولی با غرور تو دلم نگهش داشتم حتی خودمو متنفر ازش نشون دادم جلوی خودشم همینطور (فامیل نزدیکه) ولی یه شهر دیگن. نه خیلی نگاش میکنم نه سلام و خدافظی که هیچ وقت از ذهنش نگذره که فلانی منو دوست داره از بس مغروره و یک نکته ی جالب اینکه خیلی شبیه همیم همه فکر میکنن خواهر و برادریم.ولی چند روز پیش فهمیدم صمیمی ترین دوستم خیلی زیاد دوسش داره خودش بهم گفت حالا من کشیدم کنار حتی با اون (اون که دوسش داشتم)حرف زدم که به هم برسن خیلی کمک دوستم میکنم تا بهش برسه ولی خودم شکستم.

.......................................

********************************************************************

?????

باشه من که گفتم اشتباه کردم.چرا میگی‌ انتهای زندگی رو امضا کن بگو انتهای عمرت رو امضا کن

من اشتباه کردم کافی‌ حالا که اینطور شد دکتر هم نمیرم.باشه.باشه.باشه تو هم میدونی از کجا بزنی

باشه معراج خیلی‌ ظالمی دیگه هم نمینویسم دیگه هم نمیگم بیا خود میفهمی که من چی‌ دارم میگم

همیشه حق با تو بود من هیچ زمان حق نداشتم اون کاوه هم بدتر از تو.پس بگو حالا همه چیز داره برام روشن میشه

می‌ فهمی باشه.باشه.باشه.دیگه هم نمیگم بیا .از هر دوی شما بدم مییاد

........................
 

********************************************************************

?????

بازم شب شد بازم ازت خبری نیست تلفنت هم خاموش هست باشه امشب خیلی‌ امید وار بودم که میای باز هم ازت خبری نیست

باشه فردا هم که تعطیل هست نمیدونم کجای هر جا هستی‌ امیدوارم همیشه زیر سایه خالقم باشی‌

همیشه آرزوم این بود تو این هفت سال که ازت دور بودم دوست داشتم که امشب کنارت باشم همیشه آرزوم این بود

باشه معراج باز نشد اما این را بدون که خیلی‌ خیلی‌ ظالم هستی‌ برات آرزوی سعادت و سر بلندی و خوشبختی دارم

به اندازه تمام ستاره‌های آسمون دوست دارم بهترین لحظه من بودن و زیستن کنار تو هست توی که مظهر عشق محبت هستی‌......

معراج جان تولدت مبارک ..

********************************************************************

نام: محمدی
شهر: شهرزیبایی ها   70482
تاریخ: 9/29/2009 2:51:50 PM
سه شنبه، هفتم مهر ماه 1388

 

سلامی چو نرگس ......چو یاس
تقدیم به همه ی اونهایی که دلی دریایی و چشمانی آسمانی دارند .

هانیه از مشهد :
خیلی با احساس و از صمیم قلب نوشته ای . حرفی بود ناگفته که شمااونو نگاشتی . موفق باشی . باز هم از این نوشته های ناب داشته باش

امید امید امید گرامی از خوبیها :
از لطف شما ممنونم شما هم منو دعا بفرمایید

خوشبخت انشاالله از خوشبختی :
انشاالله بیشتر نوشته هاتو ببینم و به امید خدا هر چه زودتر به آرامشی که دلتو شاد کنه برسی . از صمیم قلبم براتون و برای خواهران عزیز شما بهترینها رو آرزو می کنم .صبر جمیل شایسته ی شماست . بکوشید حالا که برزگتر خواهرانتان هستید هر چه زود تر اونو پیدا کنید .

فرزانه ی گرامی از تبریز :
زیبا و گیرا نوشته اید . منتظر نوشته های بیشتری از شما هستیم.


ایمان :
برای من هم دعا بفرمایید . دل تنگتونو انشاالله آقامون (ع) خریدار باشند .

فیروزه از ترکیه :
نمی دونی چقدر از اینکه دوباره شادی رو می بینی و به آرامش رسیده ای خوشحالم . سلام ما رو به جناب معراج هم برسونید و از طرف همه ی بچه های سایت از اینکه ایشون خونه رو سبز و خندان کرده اند تشککککککککککککککککککککککککککککککککککککککر کنید .
هیچ چیز مانند بقای یک زندگی و استواری و تلاش برای بهتر ساختن اون و شادی زیر یک سقف نباید برای یک زن و شوهر مهم باشه .
بیایید همیشه بخندید و به هیچ قیمتی نگذارید مهربونیهاتون کم شه

 اینم یه مدل دیگش بود

خلاصه حرف دل شهید اوینی شده شهرنو

جایی که بچه ها با اخلاص میومدن مینوشتن

هر کی هر چی بخواد مینویسه

این قربون صدقه اون میره  اون یکی فدای این یکی میشه

ببینم تو یه سایتی که به  اسم شهید هست باید این چیزا نوشته بشه یعنی اینقدر شهدای ما خار و کوچیک شدن

حالا دیگه هر کی از راه میرسه یا عاشقه یا فارغ

..

اونوقت من که میخوام جواب بعضی ها رو بدم مثل امثال اون خانم محمدی و دیگران که زبانشون . . . . .   نمیتونم . چرا ؟ چون  این رئیس سایت حرفامو نمیذاره

حالا نمیدونم چرا ؟؟؟

شاید یه نسبتی داره  که اینقدر عزیز هستن

اصلا دیگه نوشته های منو نمیذارن تو سایت

 حتی بارها خواستم باهاش صحبت کنم اجازه ندادن . این چه مدل سایتی هست که نمیشه با مسئولش صحبت کرد.

این است حرف دل ..!!!

بازم میگم اهای مدیر حرف دل اهای مدیر سایت  وجود داشته باش مرد باش  خودتو نشون بده  . واقعا همتون بی وجود هستین.

من که شماره تلفنم رو بارها اعلام کردم

هم محل کار هم  شماره همراه

اندازه یه سر سوزن وجود نداری

 

شما که نمیتونید و از عهدش بر نمیایید تعطیلش کنید.

...

خلاصه که نذاشتن حرف هام رو تو حرف دل بزنم

منم اومدم اینجا نوشتم

شما ها اسم هر چی شهیده بردین زیر سئوال

امیدوارم که به راه راست هدایت بشیم همگی...

 

 التماس دعا جمیعا

صادق

قم المقدسه

 


دیوونگی کارمه دردمه ...

هــــو الحـــــی الـــذی لایمـوت

 

منت خدای را عزوجل که قرب زینبی را مسکنش کرد و عشق فاطمی را مامنش.با شور و شعور حسینی عیان شد و با نغمه اش نوای علوی ورد زبان .پس در نوای حزن انگیزش دو جذبه وجود داشت که عارفان آگاه و سالکان الی الله در مقابل این حذبات روحانی و نغمات آسمانی دل ودین را به باد مستی دادند و مستانه وار در پی گلبوسه بر پیمانه جنون حسینی هستی دادند......................

...............راهی که او در آن قدم نهاد.راهی بود که ابتدا و انتهایش اشک بر غربت سید الشهدا بود و بس. یا به قول آیت الله سجادی مسلک او مسلک اهل جذب بود.همان گونه که اربابش حسین علیه السلام در دعای عرفه فرموده:<<واسلک بی مسلک اهل جذب>>.

آن عزیز سفر کرده.با این کردادر خود _که سرچشمه ای به جز کربلانداشت_ به جهانیان آموخت که تنها راه نجات در این مهلکه دنیا عشق حسین علیه السلام می باشد.

و چند خط که برای او نوشته شد نه از باب این است که از او بتی ساخته شود در مقابل اهل بیت علیهم السلام که به جای تشرف و عرض حاجت خدمت حضرات معصومین انسان راه را گم کند و رو به بنده کمترین آنها(سید جواد)آورد بلکه این دست نوشته از آن باب است که خلایق بدانند اگر در راه رسیدن به سر منزل مقصود با کشتی حسین علیه السلام همراه شوند راه آسان تر است که<<کلنا سفینه النجاه و سفینه الحسین اسرع>>.

و بیان احوالات او برای این است که بدانیم توسل به سرچشمه ی فیض اللهی قدرتی به انسان می دهد که هیچ کس و هیچ چیز در مقابل این قدرت نمی تواند ایستادگی کند.این مطالب نه توصیف سید جواد است .بلکه توصیف بنده ای در درگاه با عظمت سید الشهدا است و این اوصاف اوصاف متوسلین به آن ذات مقدس است چرا که:سید الشهدا علیه السلام تمام زندگانی خویش را صرف خدا کرد.و معدود کسانی در این عالم هستند که زندگانی خویش را صرف آن وجود مقدس و نورانی کنند.اینان خویش را تحت سیطره و حکومت ابا عبد الله می بینند............... .

....................................................................................................................................

حظور او در مدرسه رضویه و حجره شماره سی و یک جای دنج و خلوتی برای راز و نیاز با معشوق حقیقی خودش فراهم کرده بود.
هم حجره اش و همدرسش که چند سالی با او و در خلوت او حظور داشت نقل می کند....سید جواد شبها تا صبح بیدار بود و بفرموده شیخ جعفر مجتهدی برای حضرت زینب (س)شمع روشن میکرد و نماز شب می خواند البته چند رکعت از نماز شب را نشسته می خواند بیاد همان نماز نشسته زینب کبری در شب یازدهم محرم الحرام که از بار مصائبی که بر دوش آن علیا مخدره بود نماز را نشسته خواندند نماز خواندن با این حس و حال و تلفیق نماز شب و روضه و گریه بر امام حسین معجونی قوی برای او که صاحب روح بزرگ و شخصیت معنوی عظیم بود موجب تعالی روح این سید بزرگوار شده بود.
بیشترین کار او در حجره توسل بود.چنان ناله و اشک در چهره نورانی اش تاثیر گذاشته بود که تمام اهل مدرسه علاقه وافری به دوستی با او داشتند همه میخواستند هم حجره این این جوان سرا پا توسل شوند علاقه وافر او به سجده و سجده های طولانی او وراز و دلهایی که با محبوب و معشوق می کرد.محبت او را در دل هر کس که یکبار او را می دید جاری می ساخت چرا که هر کس اهل بیت را خالصانه دوست داشته باشد خداوند محبت او را به آبهای جاری می ریزد و هر کس از آن آب بخورد دوستدار آن محب مخلص می گردد.

تحسین حر ابن یزید ریاحی (س)از سید جواد ذاکر

پدر خانوم محترم ایشان نقل میکند که:سید جواد گفت روزی روضه حر علیه السلام را خواندم و بسیار گریه کردم .شب هنگام در عالم رویا شخصی را دیدم بسیار مسن و با جلالت که نزدیک من آمد و از من قدر دانی کرد از او علت ایت تشکر را پرسیدم فرمودند که:امشب روضه من را بسیار با ادب خواندی و مانند سایرین مرا دشمن و معاند اهل بیت خطاب نکردی.....

اجنه عزا دار هم صدای او را پسندیده بودند...

عزاداری بر سید الشهدا سلام الله علیه مخصوص نوع بشر نیست بلکه جنیان نیز برای آن حضرت عزاداری می کنند چنانچه در داستان زعفر جنی این مطلب آشکار است.

شبی روضه در منزل آقای سجادی بر قرار بود و یکی از دوستان خانوادگی آنان در محفل حظور داشت بعدد از تمام شدن مجلس و رفتن عزاداران میهمان خانواده در آن مکان که هیئت تشکیل شده بود به خواب رفه بود ساعتی نگذشته بود که آن فرد با هول و اضطرابی عجیب صاحب خانه را صدا می کند و از او می خواهد که در را باز کند تا او برود آقای سجادی می فرمایند که:از او علت این کار و و علت وحشت و اضطرابش را ژرسیدم اما ایشان گفتند :که تا شما رفتید.دیدم دسته هایی از اجنه در حالت عزا و سینه زنی وارد حسینیه شدند و ترس بر من غالب شد به طوری که اختیار از دست داده و از حسینیه خارج شدم و دیگر هم نمی توانم در آن مکان بمانم.

آوای حزن انگیز آن شوریده دل شور انگیز نه مورد ژسند عام انسانها بلکه در عالم اجنه نیز طرفدار داشتو این اثر حزن را نمکی می دانست که شمسه ایوان ولایت حضرت صدیقه صغری زینب(س)بر جان او ژاشیده بود آری:

نام زینب خاک را زر می کند **دخت حیدر کار حیدر می کند

 

?ـ کودک روضه خوان

از خانواده ایشان نقل شده که سید جواد کوچک بود بین سه الی چهار سالگی متکا و بالشتها را روی هم می گذاشت و به خیال کودکانه خویش منبر درست می کرد.بالای منبر می رفت و بدون توجه به اینکه کسی داخل اتاق باشد یا نباشد شروع به روضه خوانی می کرد اشعاری که در آن سنین بلد بودبیشتر زبان حال حضرت رقیه (س) بود .اشک چونان در آئیز چشمانش می شد.

انسان وقتی به چهره او نظاره می کرد چیزی جز یک ارتباط بسیار قوی با اهل بیت را به تماشا نمی نشست ارتباطی که نه زبان آن را بیان می کرد و نه رفتار بلکه این قطرات اشک بودند که دانه دانه کلمات را از لابه لای پلکها خارج می کردند آری اشکها می گفتند که این دل به دلدار متصل است و قلب معدن محبت اهلبیت و مورد توجه نازدانه ابا عبد الله حضرت رقیه شده است.

از همان ابتدای کودکی یادگیری این مسائل برای یک کودک سه چهار ساله و درک مصائب یک نبوغ می خواهد نبوغ ولایت نبوغی که به طفل می آموزد به جای بازی با هم بازی های خود خضر وار به دنبال چشمه پر فیض رحمانی اهل بیت باشد و از زلال آن چشمه بنوشد تا الی یوم القیامه جاودان باقی بماند...............

.........این سخنان هیچ بعدی ندارد . جایی که شیخ حسنعلی نخودکی می گوید : ای کاش به جای رفتن در پی اذکار و اوراد .عمرم را در تقرب به وجود صاحب الامر می کردم.

 

 ?ـ کودک شب زنده دار و بیدار دل

به نقل از خانواده محترمش:سید جواد از همان کودکی علاقه زیاد به شب زنده داری و بیداری در شب داشت .شب محرم سر و پوشاننده اسرار است بیاد دارد که سید جواد سه ساله چه درد دلهایی با او کرده و این اسرار کودکی را باید از شب پرسید که او در دل شب چه می گفت.

بعضی اوقات در هنگام خواب بعد از بیداری شبانه خانواده می گفتند:که می دیدیم چیزی زیر لب زمزمه می کند اما نامفهوم و متوجه نمی شدیم خانواده اش می گفتند روزی دقت کردیم که ببینیم چه می گوید دیدیم سید جواد دارد این آیه از سوره کهف را تلاوت می کند <<ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من ایاتنا عجبا>>همان آیاتی که سید الشهدا در کوفه هنگام خطبه خوانی خاتون دو سرا زینب کبری (ع) تلاوت کردند.

طی طریق بین زمان وصال یار****کاین طفل یک شبه ره صد ساله می رود

رشته ای بر گردنم افکنده دوست*****می کشد هر جا که خاطر خواه اوست

آری کودکی سید جواد در روضه و اشک و ناله بر شاه مظلومان گذشت. وسید جواد به سنین بلوغ رسید تا جایی که در آزمون ورودی دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوی قبول شد اما شاید نا خواسته و ندانسته او به سمتی کشیده می شد.ظاهر کار این بود که او باید به دانشگاه برود وادامه تحصیل دهد اما او در مدار مغناطیس بسیار قوی قرار گرفته بود که او را به سمت خویش می کشید مغناطیس به نام عش آل محمد آهن ربایی که بجای آهن دل می ربود و یه سمت خویش می کشید دیار قم حرم آل الله و مزار فاطمه معصومه (س)او و یکی از آشنایان خانوادگی به نام سید حمید فتاحی که ایشان نیز در کسوت روحانیت مشغول به تحصیل دینی بودند به سمت کعبه رضوی و مزار گم شده فاطمی حرکت کرد و ناگاه خویش را در دل این کعبه دید.تو گویی قم را صدا می زد که سید جواد به این سو بیا و او که منتظر ندایی از جانب دوست بود نه به پا بلکه با سر این مسیر را آمد و وارد قم .این وادی ایمن خدا و حرم اهل بیت و شهری که از ابتدای تاسیس جز شیعه در بنای آن دخالت نداشته است آغوش خود را گشود تا این بار سیدی غریب و مظلوم را در دل خود جای دهد.

نگاهی پنهانی به درد دل نهانی

بسیار زیبا بود وقتی انسان در گوشه ای پنهان شده بود درد دل او را با ساحت قدس علیا مخدره زینب سلام الله علیها می شنید چه دلپذیر او عمه عمه می گفت چه راحت با آن ملیکه ملکوت آسمان گفتگو می کرد و تمنای قلبی خویش را ابراز می کرد روزی در جمعی کوچک نشسته بود و این بیت را خواند که زبان حال حضرت زینب سلام الله عیها است:

چرا در خانه ما یک نفر مهمان نمی اید****ندارم شکوه ای از کس چرا سلمان نمی آید

و همه گریه کردیم افراد کم کم بلند شدند و رفتند اما سید کما کان می گفت:چرا سلمان نمی آید و گریه می کرد من هم بر خواستم و از اتاق خارج شدم رفتم بیرون و انگور خریدم وبرگشتم انگور ها را شستم و وارد اتاق شدم.دیدم هنوز هوای دیدگان سید بارانی است انگور را جلوی او گذاشتم دیدم زیر لب زمزمه می کند:نه نه جان......

زندگینامه سید جواد ذاکر

اقا میر محمد ذاکر معروف به سید محمد جواد ذاکر طباطبایی در قریه ای نزدیک خوی بنام فیرورق و در خانواده ای وابسته به اهل بیت(ع)متولد شد.پدرش همچون پدرانش عالم و از روضه خوانان بنام منطقه بود و اصلا فامیلی آنان بر گرفته از همین مداحی اهل بیت بود.نسبت این خانواده از سادات به امامزاده <سید فتاح>که در روستای نزدیک خوی به نام ممیش آباد که صاحب قبه و بارگاه است می رسد و خود سید فتاح هم از فرزندان سید حسن حسینی کوه کمره ای واقع در اطراف کوه کمره و خامنه می باشد و از این جهت صاحب نسب قوی و محکم در سیادت می باشد.

مداحی و روضه خوانی در تبار این خاندان از سادات به صورت ارثی منتقل می شد به طوری که اجداد آنان نیز همگی مداح و روضه خوان اهل بیت بودند.پدر بزرگوار سید جواد میر محمد حبیب الله ذاکر از روضه خوانان بنام در منظقه و دارای شخصیتی بسیار محترم بود آن عزیز که یکسال قبل از رحلت سید جواد از دنیا هجرت کرد و به اجداد طاهرینشان ملحق شد از کودکی آموزه های مداحی را به فرزندان خویش منتقل می کرد به طوری که از همان ابتدای کودکی طفل با روضه و گریه بر اهل بیت رشد می کرد و بزرگ می شد.

روضه خوانی در بیمارستان

شبها پرستاران با او تماس می گرفتند و در حالی که او بر تخت و در حال شیمی در مانی بود.از او تقاضای روضه خوانی می کردند او که هیچ گاه به احدی جواب رد نداده بود در نهایت آرامش برای آنان روضه می خواند و آنجا را نیز تبدیل به محفل ماتم سید الشهدا کرد آری ! عاشق در هر کجا که باشد نام معشوق و محبوب خویش را از دل می برد و لحظه ای از او غافل نخواهد بود.آنچه در آن ایام در دل او تلاطم می کرد چیزی جز جذبه عشق حسین علیه السلام نبود و او هر لحظه خویش را نزدیکتر به ارباب خویش می دید.صبر او در این بلا برای همگان سر لوحه و سر مشق گردیده بود شخصی که گردن او آنزوکت سرم متصل و بیمار کلیوی بود روزی به او سر زد و از مشقت درد و رنج خویش ناله و ندبه می نمود و در انتهای سخن خویش.از سید پرسید راستی!!درد تو چیست؟سید با همان آرامش و لبخندی رضایت بخش گفت:سرطان.مرد از تعجب انگشت حیرت به دندان گزید و گفت:سرطان داری وآن وقت اینگونه آرامی؟!غافل از اینکه مکتب صبر.به او آموخته بود در این راه حبابی از صبر زینب علیهاالسلام شود.دراین راه اگر به تو خارجی هم گفتند تحمل کن و چیزی مگو که الصبر مفتاح الفرج.

توضیح نویسنده وبلاگ:این ماجرا مربوط به سال ?? . اوایل بیماری سرطان و دوره اول شیمی درمانی می باشد.

دیگر همه راضی شده بودند جز یک نفر

دیگر به اواخر این چله نشینی*آخر خویش نزدیک می شد تهران با محدودیتی که بیمارستان قائل می شد دیگر جای پشت در نشستن و به انتظار.شبها را صبح کردن نبود دیگر ملاقات ها هم محدود شده بود انگار که کسی دیگر دعایش نمی کرد که او.شفا یابد .لحن دعا عوض شده بود.می گفتند خدا هر چه صلاح می داند درباره او عمل کند .انگار رضایت به موت او بیشتر از رضایت به حیات او شده بود و همه راضی به عروج ملکوتی او بودند.همه راضی بودند جز یک نفر که هنوز در خلوت خویش و از جده ی خویش تمنای بازگشت سید جواد را داشت و تا آخرین لحظه امیدش قطع نگردید.آری!!همسر او هنوز راضی نشده بود که سید جواد او را ترک کند و سید جواد نمی خواست دل کسی را بشکند.آنهم از نزدیکترین کس به خودش و همراز و همدم خویش.

یک شب قبل از فوت سید جواد. همسرش در عالم رویا می بیند که سید جواد بر او وارد می شود و مضطرب و در حالتی اشک آلود خطاب می کند به او که :تمام اهل دنیا از من دل کنده اند و راضی شده اند که من بروم جز تو!مرا رهایم کن تا در امواج وصال غوطه ور شوم رهایم کن تا این نیمه جان را هم در مسلخ عشق تقدیم معشوق کنم.رهایم کن تا اسماعیل وار ذبیح جذبه ی حسینی و قتیل اشک زینبی گردم.رهایم کن که برای تاب و توان .قاموس جانم معنایی نمی یابد صبر را به نهایت رسانده ام و نزدیک است که گریان چاک کنم و خویش را در ورطه هلاک اندازم.نهایت التماس را در چشمان منتظر و خسته ام ببین و رهایم کن .صبحدمان هنگامی که التماس سید جواد را آن مخدره به تماشا نشست با خدای خویش اینگونه افشای راز کرد که:من از او گذشتم و تو هر چه صلاح دانی بجای آر که صلاح کار خویش خسروان دانند.

شهادتی در راه بود و از او برای مداحی در آن سو دعوت شده بود......

 .......

 

هر کس تنها چند شب همدم او می شد محبت اهل بیت در دل او جوانه می زد .چون صحبتی غیر ولایت از او شنیده نمی شد او هر دم به یادسید الشهدا بود او در ورضه و گریستن تاسی به جدش امام زین العابدین کرده بود همانطور که ایشان سر باز می کرد.او هم با تاسی به سید الساجدین می گریست و حکایت مصیبت آنان را تکرار می کرد.بطوری کهآقای سید مهدی قویدل نقل می کند که:با دیدن بچه دو سه ساله حالت او عوض می شد و بیاد حضرت رقیه اشک می ریخت و بی قرار و بی تاب می گردید چنان محبت در دلش شعله ور شده بود.که یکی از دوستان دوران مدرسه اش نقل می کند :که شب زمستانی سید جواد را دیدم که داخل درآب حوض مدرسه شده بود در حالی که سرمای هوا بیداد می کرد با تعجب جلو رفتم و گفتم که :سید سردت نیست؟!.الان است که سرما بخوری از حوض بیرون بیا ولی دیدم که با همان قیافه معصومانه خویش لبخندی زد و گفت هوا خوب است و آب هم گرم است!بیا جلو رفتم دست دراز کرد و گفت دستم را بگیر.دستش را گرفتم به حدی داغ بود که از حرارت بدنش بی تاب شدم و انگشت به دهان مات کرامت این بزرگوار ماندم.

او در همان بدو ورود به رضویه وآشنایی با رفقا و دوستانش مانند آقایان سید علی سجادی .سید مهدی قویدل.ابوالفضل نوری.ودیگران که ذهن حقیر یاری نمی کند.به تمامی این افراد گفته بود که من قبل از سی سالگی از این دنیا کوچ خواهم کرد.وهمه دیدند که این سید به وعده خویش وفا کرد و از این دنیا بار سفر بست.

از سایر خصوصیات اخلاقی سید جواد که اهل رضویه به آن معتقدند. وآن را اذعان می دارند این است که سید جواد بسیار متدین اهل دعا و ذکر بوده و احدی در رضویه از او خلاف شرعی ندید.اذان صبحی که سید جواد در رضویه می گفت.حالت عجیبی در مدرسه ایجاد می کرد و نغمه داودی او انسان را مشتاق راز و نیاز و گلبوسه به مهر و سجاده می نمود.دعا خواندن او در رجب و رمضان انسان را متصل به منبع فیض می نمود آنهم دعایی که مخلوط با روضه و گریه بر ابا عبد الله باشد.

شخصی از اهالی رضویه نقل می کند: که مدتی بود در احوالات سید جواد دقت می کردم و این سوال برایم ایجاد شده بود که آیا کارهایی که او انجام می دهد.درست است یا نه؟ وآیا گریه و ناله مداوم بر سید الشهدا که از او شنیده می شد.منافات با طلبگی ندارد؟در عالم رویا دیدم سید جواد در حالیکه مانند ملکی دو بال بسیار بلند دارد و در اوج ابهت و وقار مشغول پرواز است..

و من الله توفیق

صادق

 

 

 


دیوونه ها . . .

    نظر
عاقلا دیوونه شین دیوونگی صفا داره
دیوونه اربابـی مثـل شـاه کـربلا داره
دیوونه دعـا داره صفـا داره منـا داره
با دیوونه در نیفت دیوونه هم خدا داره
عاقلا عالـمتــون پر از هـــوا و هــــوسه
واسـه دیوونه یه بار نگاه مرتضی بسه
عاقلا به کــیش برین شلمچه هم خدا داره
دیوونه هـویــزه و فکــه و نـینــوا داره